زليخا چو گشت از می عشق مست!شعری از سعدی

زليخا چو گشت از می عشق مست

به دامان يوسف درآويخت دست

 

چنان ديو شهوت رضا داده بود

که چون گرگ در يوسف افتاده بود

 

بتی داشت بانوی مصر از رخام

بر او معتکف بامدادان و شام

 

در آن لحظه رويش بپوشيد و سر

مبادا که زشت آيدش در نظر

 

غم آلوده يوسف به کنجی نشست

به سر بر ز نفس ستمکاره دست

 

زليخا دو دستش ببوسيد و پای

که ای سست پيمان سرکش درآی

 

به سندان دلی روی در هم مکش

به تندی پريشان مکن وقت خوش

 

روان گشتش از ديده بر چهره جوی

که برگرد و ناپاکی از من مجوی

 

تو از روی سنگی شدی شرمسار

مرا شرم ناید ز پروردگار

 

چه سود از پشيمانی آيد به کف

چو سرمايه ی عمر کردی تلف؟

 

شراب از پی سرخ رويی خورند

وز او عاقبت زرد رويی برند

 

به عذرآوری خواهش امروز کن

که فردا نماند مجال سخن


منبع : مردان پارس

داستان ترکی:آخماق جاناوار

آخماق جاناوار

بو احوالات آخشام اوستي اولموشد ي. آج- يالاواج بير جاناوار مئشه

ايله گئده نده قاباغينا بير اوزون قولاق چيخدي. جاناوار دئدي:

- هه، اوزون قولاق، من سحردن يئمك آختاريرديم، اليمه ياخشي دوشموسن، ايندي سني

يئيه جگم.


ادامه نوشته

قضاوت با شماست!

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد.

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود

 و به محـــل زندگیش بازگردد.....


روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…

وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.

زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود

 با صدای زنی بیدار شد…

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! 

مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و

 یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاهبرساند…

به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!!

فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!


 

 

نیمه ی شعبان

 

aghaahmadi.blogfa.com

پایگاه اینترنتی ششم

فرا رسیدن نیمه ی شعبان بر تمام مسلمانان و آزادی خواهان جهان مبارک

اللهم عجل لولیک الفرج

غزل خداحافظی

گفتی تو هم به مجلس اغیار می‌روی

اغیار خود منم تو پی یار می‌روی

بی خار نیست گرچه گلی در جهان ولی

حیف از تو گل که خود عقب خار می‌روی

ای نو عروس پرده‌نشین خم شراب

گفتم که خود به‌خانه‌ی خمّار می‌روی

احرام بسته‌ای و حرامت نمی‌کنم

دل داری و به کعبه‌ی دلدار می‌روی

باری خیال خود به پرستاریم گذار

ای ناطبیب کز سر بیمار می‌روی

یعقوب بینوا نه چو جانت عزیز داشت؟

آخر چه یوسفی که به بازار می‌روی

این بار غم کمرشکن است، ای دل از خدا

یاری طلب که زیر چنین بار می‌روی

گیرم مسیح آیت و منصور رایتی

ای دل نگفتمت که سر دار می‌روی

این آخرین غزل به خداحافظی بخوان

ای بلبل خزان که ز گلزار می‌روی

دیگر میا که وعده‌ی دیدار ما به حشر

آن هم اگر به وعده‌ی دیدار می‌روی

دنبال توست آه دل زار شهریار

آهسته رو که سخت دل آزار می‌روی

شاعر: استاد شهریار

تبریک میلاد خجسته‌ی امام حسین


سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت،

حضرت حسین بن علی علیه السلام

مبارک و خجسته باد.