آبی در نثر الدرر روايت کرده است که مأمون به امام رضا ( ع ) گفت : ای ابو الحسن ! به من پاسخ ده که جدت ، علی بن ابی طالب ، چگونه تقسيم کننده بهشت و جهنم است ؟ گفت ای اميرمؤمنان ! آيا از پدرت از پدرانت از عبد الله بن عباس برايت روايت نکرده اند که گفت : از پيامبر ( ص ) شنيدم که می فرمود : حب علی ايمان و دشمنی با او کفر است ؟ مأمون گفت : آری . امام فرمود : پس علی  تقسيم کننده بهشت و جهنم است . مأمون گفت : خدا مرا پس از تو زنده مگذارد ای  ابو الحسن ! گواهی می دهم که تو وارث علم رسول خدايی ( ص ) !

جلسه ای که امام رضا ( ع ) در آن به پرسش های  مأمون در خصوص آياتي که به ظاهر بر عدم عصمت پيامبران دلالت می کنند ، پاسخ می دهد
صدوق در عيون اخبار الرضا گويد : تميم بن عبد الله بن تميم قرشی ونيز پدرم ازحمدان بن سليمان نيشابوری از علی بن محمد بن جهم حديث کردند که گفت : در مجلس مأمون حضور داشتم . امام رضا ( ع ) نيز نزد او بود . مأمون از آن حضرت پرسيد : ای پسر رسول خدا ( ص ) آيا يکی از اعتقادات تو اين نيست که پيامبران معصوم هستند ؟ فرمود : بلی . پرسيد : پس معنای اين سخن خداوند عزوجل چيست که فرمود : پس آدم پروردگارش راسر پيچيد پس گمراه شد ؟ امام پاسخ داد : خداوند تبارک و تعالی به آدم گفت : تو و همسرت در بهشت سکنی گزين و از آن هر چه
می خواهيد برخوردار شويد ولی به اين درخت نزديک مشويد و به آنان درخت گندم را نشان داد و گفت پس از ستمگران خواهيد شد .
حال انکه به آنان نفرمود از اين درخت نخوريد نه از درختی که همجنس آن باشد . آن دو به آن درخت نزديک نشدند بلکه از درختی  غير آن درخت خوردند ، چرا که شيطان آنان را وسوسه کرد و گفت : " پروردگارتان شما را از اين درخت نهی نکرد " بلکه او شما را از غير اين درخت منع کرد و شما را از خوردن آن باز نداشت مگر آن که شما دو فرشته شويد يا در زمره جاودانگان درآييد و برای آنان قسم ياد کرد که از خيرخواهان است " .
و آدم و حوا پيش از اين ماجرا نديده بودند که کسی به دروغ به خداوند سوگند بخورد . " پس شيطان آن دو رابه فريب و دروغ راهنمايی  کرد " و آن دو از آن درخت خوردند آنان به سوگند دروغ شيطان به خدا اعتماد کردند و اين ماجرا پيش از نبوت آدم بوده و جزو گناهان کبيره ای به حساب نمی آيد که آدم رامستحق عذاب کند . بلکه اين از گناهان صغيره ای بود که پيامبران پيش از بعثت مرتکب آن می شوند و خدا هم از آن در می گذرد . چون خداوند آدم را برگزيد و او را پيامبر قرارداد ، ديگر مرتکب گناه ، چه صغيره يا کبيره ، نشد و خداوند عزوجل فرموده است : " و آدم پروردگارش را سر پيچيد پس گمراه شد سپس پروردگارش او را برگزيد پس آدم توبه کرد و آنگاه هدايت يافت " و خداوند نيز فرموده است :
" همانا خدا آدم و نوح و آل ابراهيم عمران را بر جهانيان برگزيد . "
مأمون پرسيد : پس معنای اين سخن خداوند چيست که فرمود : " پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح عطا شد او را شريکان خود در آنچه به آنها عطا گرديد قرار دادند " امام رضا ( ع ) به او فرمود : حواء فرزندی  برای آدم آورد و آدم و حواء با خداوند عهد بستند و گفتند : " اگر به ما فرزند صالحی دهی از سپاسگزاران خواهيم بود پس چون خداوند فرزند صالحی به آنان عطا کرد که خلقتی نيکو و به دور از آفت داشت . آنچه خداوند به آن دو داد دو صنف بود يکی مذکر و ديگری  مونث . پس آن دو صنف را برای خداوند تعالی قرار داد و خدا را در آنچه به آن دو داده بود ، شريک قرار دادند و مانند يک پدر و مادر خدا را سپاس نگزاردند . خدا هم فرمود : " پس خدای برتر است از آنچه به او شرک می  ورزند " مأمون با شنيدن
اين پاسخها گفت : گواهی می دهم که تو به حقيقت فرزند رسول خدايی . اينک از اين فرمايش خداوند عزوجل در حق ابراهيم که گفت : " پس چون شب او را فرا گرفت ستاره ای ديد و گفت : اين پروردگار من است " امام رضا ( ع ) فرمود : ابراهيم با سه گروه برخورد کرد .
گروهی زهره و گروهی ماه و گروهی ديگر خورشيد را می  پرستيدند . اين برخورد هنگامی  رخ داد که ابراهيم از نهانگاه خود بيرون آمده بود ، و وقتی شب فرا رسيد و زهره را ديد بر سبيل انکار و استخبار گفت : اين پروردگار من است . چون ستاره افول کرد ابراهيم گفت : من افول کنندگان را دوست نمی دارم . زيرا افول از صفات محدث است نه قديم . سپس چون ماه را ديد که نور می افشاند گفت : " اين پروردگار من است " . بر سبيل انکار و استخبار و چون ماه نيز افول کرد گفت : " اگر پروردگارم مرا هدايت نکند از گروه گمراهان خواهم شد " . سپس چون صبح فرا
رسيد و خورشيد را ديد که نور می افشاند گفت : " اين پروردگار من است اين بزرگ تر است " . يعنی بر وجه انکار و استخبار گفت اين خورشيد که از ماه و زهره بززگ تر است پروردگار من است . سخن ابراهيم اخباری  و در حقيقت اقرار به خدايی  خورشيد و ماه و زهره نبود . چون خورشيد هم افول کرد : ابراهيم به هر سه گروه گفت : " ای قوم ! من از آنچه شريک می گيريد بيزارم همانا من با ايمان خالص روی  خود را به سوی کسی متوجه کردم که آسمانها و زمين را بيافريد و من از مشرکان نيستم " ابراهيم بدانچه گفت می خواست بطلان دين آن سه گروه را روشن سازد و به آنان ثابت کند که عبادت شايسته زهره و ماه و خورشيد نيست . بلکه لايق آفريننده آنها و آفريننده آسمانها و زمين است . احتجاج ابراهيم بر قومش ، از الهامات خدا بر او بود چنان که خداوند خود فرمايد : " و اين حجت ماست که آن را به ابراهيم بر قومش داديم " .
مأمون گفت : خدا در تو خير و برکت نهد ای ابوالحسن ! اينک از اين فرمايش خداوند تعالی که فرمود : " و موسی مشتی سخت بر آن مرد نواخت که بدان ضربت
بمرد . موسی گفت : اين از کردار شيطان بود " برايم سخن بگو .امام رضا ( ع ) فرمود : موسی بی خبر وارد يکی از شهرهای تحت سلطه فرعون شد . ورود او در زمانی  ميان مغرب و عشا بود . پس در آن شهر دو نفر را ديد که با يکديگر جنگ می کردند يکی از هواخواهان او بود و ديگری از دشمنانش . آن که از هواخواهان موسی بود از وی کمک خواست .
پس موسی به کمک وی شتافت و به حکم خداوند ضربتی  بر آن مرد زد و وی را از پای  در آورد . سپس موسی گفت اين جنگ و جدل ميان آن دو نفر از کردار شيطان بود نه آنچه موسی انجام داده بود . و سپس در دنبال گفتار خود آورد که شيطان دشمن گمراه کننده آشکار است . مأمون پرسيد پس معنای  اين سخن موسی چيست که گفت : " پروردگام ! من به خود ستم کردم پس مرا پنهان کن " . امام ( ع ) پاسخ داد : من با آمدن به اين شهر خود را در بد جايگاهی  گرفتار ساخته ام پس مرا از چشم دشمنانت مخفی کن تا بر من دست نيابند و مرا نکشند و در دنبال آيه است که
" خدا هم او را آمرزيد که او پنهان کننده مهربان است " . موسی گفت : پروردگارا به سبب اين نعمتی که به من داده ای ، يعنی نيرويی  که با يک ضربت آن مرد را از پای در آوردم ، من هرگز ياور مجرمان نخواهم شد " . بلکه با اين نيرو در راه تو تلاش می کنم تا خشنود گردی . پس موسی در آن شهر صبح کرد در حالی که ترسان وبيمناک بود که ناگهان آن کس که ديروز موسی را به ياری طلبيده بود ، باز او را به دادخواهی فرا خواند موسی به وی گفت تو سخت گمراهی . تو ديروز جنگيدی و امروز نيز سر جنگ داری اينک تو را ادب می کنم و خواست به او حمله آورد که آن
مرد گفت : " ای موسی آيا چنان که ديروز يکی را کشتی  می خواهی مرا هم بکشی تو جز گردن کشی در زمين قصد ديگری نداری و نمی خواهی  از مصلحان باشی " . مأمون گفت : خداوند به تو از سوی انبيا بهترين پاداش دهد . معنای قول موسی به فرعون که گفت : " آنگاه چنين کردم در حالی که از گمراهان بودم " چيست ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : وقتی که موسی نزد فرعون آمد فرعون به وی گفت : " و آن فعل زشت از تو سر زد و به خدايی ما کافر بودی " ؟ موسی پاسخ داد : " آنگاه چنين کردم که راه را گم کردم و وارد يکی از شهرهای تحت حکومت تو شدم . پس به خاطر ترسی 
که از شما داشتم گريختم پس خداوند به من حکمتی  عطا کرد و مرا از پيامبران قرار داد " .
خداوند عزوجل نيز به پيامبر تو محمد ( ص ) فرموده است : " الم يجدک يتيما فاوی " يعنی آيا تو را يگانه و تنها نيافت پس مردم را به سوی تو پناه داد و " وجدک ضالا " يعنی تو را نزد قومت بی نام و نشان ديد " فهدی " پس آنان را به شناخت تو هدايت کرد و " وجدک عائلا فاغنی " يعنی با مستجاب قرار دادن دعايت تورا بی نياز ساخت . مأمون گفت : ای فرزند رسول خدا ! خداوند در تو برکت بنهد پس معنای اين سخن خداوند عزوجل چيست که گفت : چون موسی به ميقات ما آمد و پروردگارش با وی سخن گفت ، موسی گفت : پروردگارا خود را به من نشان ده تا به سويت بنگرم . خدا فرمود : " مرا هرگز نخواهی ديد ... " چگونه موسی بن عمران نمی دانست که خداوند قابل ديدن نيست و از او چنين درخواستی کرد ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : قطعا موسی بن عمران می دانست که خداوند تعالی بی نياز از آن است که به چشم ديده شود ، اما وقتی که خداوند عزوجل با وی سخن گفت و نجوا کرد به سوی قوم بازگشت و به آنان خبر داد که خداوند عزوجل با وی سخن گفته و او را به خود نزديک داشته و با او نجوا کرده است . قومش گفتند : ما به تو ايمان نياوريم مگر آن که صدايش را بشنويم چنان که تو شنيدی  . آن قوم هفتصد هزار نفر بودند موسی از آنان هفتاد هزار و سپس هفت هزار و سپس هفتصد و آنگاه هفتاد نفر انتخاب کرد تا آنان را به ديدار پروردگارشان برد . موسی به همراه آنان به سوی طور رفت و از خدا خواست که با وی سخن بگويد و صدايش را به آن جمع بشنواند . پس خدا با موسی سخن گفت و آن جمع کلامش را از بالا و پايين و راست و چپ و پشت و جلو شنيدند زيرا خداوند آن صدا را در درخت زيتونی ايجاد کرده بود و آن صدا از درخت بيرون می آمد به طوری  که همگان آن را از هر طرف می شنيدند . آن جمع گفتند : ما باور نداريم که آنچه شنيديم کلام خدا باشد مگر آن که خدا را آشکارا ببينيم . چون اين سخن بزرگ را گفتند و بنای سرکشی و استکبار رانهادند خداوند عزوجل صاعقه ای بر آنان فرستاد و آن صاعقه به سبب ظلمی که آنان کرده بودند ، همشان را در بر گرفت و آن عده مردند . موسی گفت : خدايا اگر به سوی بنی اسرائيل بازگردم چه بگويم ؟ آنان خواهند گفت : تو ايشان را بردی و کشتی زيرا آنچه ادعا کرده بودی ، دروغ بود . پس خداوند آنان را دوباره زنده و با موسی روانه شان کرد .آنان به موسی گفتند : ای کاش تو از خدا بخواهی که خودش را به تو نشان دهد تا به او بنگری ، خدا خواسته تو را جواب می دهد آنگاه تو به سوی ما بازگرد و از چگونگی او ما را آگاه کن ، تا او را چنان که بايد بشناسيم . موسی پاسخ داد : قوم ! خداوند به چشم ديده نمی شود و کيفيت و چگونگی  ندارد و او فقط از طريق آيات و نشانه هايش دانسته می شود . آن قوم گفتند : ما به تو ايمان نياوريم مگر آن که از او اين حاجت را بخواهی . پس موسی گفت : خدايا تو سخنان بنی اسرائيل را شنيدی و تو خود به صلاح ايشان بهتر آگاهی . آنگاه خداوند تعالی به موسی وحی  کرد که ای موسی آنچه از تو
خواسته اند از من بخواه . من تو را به خاطر نادانی  ايشان بازخواست نمی کنم . در اين جا بود که موسی گفت پروردگارا ! خودت را به من بنمای تا به سوی تو بنگرم . خدا فرمود : مرا هرگز نخواهی ديد اما به کوه بنگر اگر بر جای خود برقرار بماند تو نيز مرا خواهی ديد . پس چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد آن را متلاشی  ساخت و موسی بی هوش افتاد و چون به هوش آمد گفت : منزهی تو ! به سويت باز گشتم و من نخستين ايمان آورندگانم . يعنی من از جهل تو به شناخت خود از تو باز گشتم و من اولين کس از آنانم که ايمان آوردم تو ديدنی نيستی . مأمون گفت : آفرين ای ابو الحسن ! اينک مرا از اين فرمايش خدا آگاه کن که فرمود : و زليخا آهنگ يوسف کرد و يوسف آهنگ زليخا را اگر نديده بود برهان پروردگارش را . امام رضا ( ع ) فرمود : آن زن به طرف يوسف آمد و اگر يوسف هم برهان پروردگارش را نديده بود حتما به سويی آن زن می شتافت لکن او معصوم بود و معصوم آهنگ گناه می کند اماآن را انجام نمی دهد .پدرم از پدرش صادق ( ع ) حديث کرد که فرمود : آن زن آهنگ آن گناه را کرده بود و يوسف آهنگ آن داشت که آن کار را نکند .
مأمون گفت : آفرين ای ابو الحسن اينک مرا از فرمايش خداوند عزوجل که گفت : " و ياد آر ذا النون را هنگامی که از قوم خويش خود غضبناک رفت " خبر ده ! امام رضا ( ع ) فرمود : او يونس بن متی ( ع ) بود که قوم خويش را غضبناک رها کرد و رفت . " فظن ان لن نقدر عليه " يعنی يقين کرد که ما روزی را بر او تنگ نمی  گيريم مثل قول خداوند عزوجل که فرمود : "و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه زرقه " يعنی وقتی که روزی را بر او تنگ گيريم پس در تاريکی  شب و تاريکی شکم ماهی  بانگ برداشت که معبودی جز تو نيست ، منزهی تو همانا من از ستمگران بودم . به رها کردن چنين عبادتی که امکان آن را در شکم ماهی  برايم ميسر ساختی ، پس خداوند دعای او را اجابت کرد و فرمود : " اگر او از تسبيح کنندگان نمی بود همانا تا قيامت در شکم ماهی می ماند ".
مأمون گفت : خدا جزايت دهد ای ابو الحسن ! اينک از اين فرمايش خداوند عزوجل برايم بگو که فرمود : " تا آنجا که پيامبران نا اميد شدند و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد ؟ " امام رضا ( ع ) فرمود : خداوند می گويد : هنگامی که پيامبران از قومشن نااميد گشتند و قومشان گمان کردند که پيامبران دروغ گفته اند ياری ما به پيامبران رسيد . مأمون گفت : آفرين ای  ابو الحسن ! اينک مرا از اين سخن خداوند عزوجل آگاه کن که فرمود : " تا خداوند بيامرزد گناهان گذشته و آينده ات را " ؟ امام رضا ( ع ) فرمود : هيچ کس در نزد مشرکان مکه ، گناهکارتر از رسول خدا ( ص ) نبود . زيرا آنان به جز خداوند سيصد و شصت بت می پرستيدند هنگامی که پيامبر به سوی آنان مبعوث شد و ايشان را به توحيد دعوت کرد ، اين امر بر آنان گران آمد و گفتند : " آيا او چندين خدای ما را منحصر به يک خدا کرد اين امر شگفت آوری است و گروهی از سران قوم چنين رای دادند که بايد طريقه خود را ادامه دهيد و در پرستش خدای خود بر همين بتان ثابت قدم باشيد . اين کاری  است که مراد همه است . اين سخن را در آخرين دين هم نشنيده ايم و اين جز ياوه و دروغ چيز ديگری نيست .
چون خداوند برای پيامبرش ( ص ) فتح مکه را ميسر کرد ، به او فرمود : " ای محمد همانا ما تو را به فتح مکه آشکاری فيروز گردانديم تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد" . يعنی گناهانی که نزد مشرکان مکه داشتی زيرا آنان را در گذشته به توحيد فرامی خواندی و نيز گناهان آينده ات را می آمرزم زيرابرخی از مشرکان مکه اسلام آوردند و برخی ديگر از مکه خارج شده بودند و کسانی هم که در مکه مانده بودند قدرت انکار توحيد را نداشتند . بدين ترتيب گناه پيامبر پيش مشرکان مکه را با پيروزی آن حضرت بر ايشان آمرزيد . مأمون گفت : خدايت جزای 
خير نيکو دهد ای ابو الحسن ! اکنون مرا از اين سخن خداوند آگاه فرما که گفت : " خدا از تو در گذشت چرا که به ايشان اجازه دادی  " ؟ امام رضا ( ع ) پاسخ داد :
اين فرمايش از باب " تو را قصد می کنم وای همسايه تو بشنود " می باشد . خداوند پيامبر را خطاب کرده ولی در حقيقت امت آن حضرت را منظور نظر داشته است . و مثل اين است اين فرمايش خداوند که اگر تو شرک ورزی عملت را تباه کند و از زيانکاران می شوی و نيز اگر تو را استوار نمی گردانيديم نزديک بود اندکی بديشان مايل شوی مأمون با شنيدن اين پاسخ گفت : درست می گويی ای  فرزند رسول خدا...
صدوق گويد : اين حديث شگفت آوری است که از طريق علی بن محمد جهم ، با وجود دشمنی و کينه وی به اهل بيت ( ع ) ، روايت شده است .
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است که ابن سنان گفت مأمون روزهای دوشنبه و پنج شنبه در ديوان مظالم می نشست و امام رضا( ع ) نيز در سمت راست او جای  می گرفت . روزی صوفيی از مردم کوفه را به جرم سرقت نزد وی آوردند . مأمون آن وفی را احضار کرد و چهره اش را زيبا و نکو ديد . پس گفت : آيا چنين کسی با اين چهره نيکو دست بدين کار زشت می آلايد ؟ مرد پاسخ داد: اين کار را از روی  اجبار و نه اختيار مرتکب شدم و خداوند نيز فرموده است : " پس هرگاه کسی در ايام سختی از روی اضطرار نه به قصد گناه چيزی از آنچه حرام شده مرتکب شود گناهی 
بر او نيست . " مرا از خمس و غنايم محروم کرده اند . مأمون پرسيد : حق تو از خمس و غنايم چيست ؟ صوفی پاسخ داد : " بدانيد هر غنيمتی که می گيريد پنچ يک از آن برای خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگان است "
حق مرا دريغ داشته اند در حالی که من از مسکينان و در راه ماندگان و از حاملان قرآنم . هر سال از من دويست دينار ، به فرمايش پيامبر ( ص ) ، دريغ داشته اند . مأمون گفت : من به خاطر اين ياوه ها به هيچ احدی از حدود الهی و هيچ حکمی از احکام او را در مورد دزد تعطيل نمی  کنم . صوفی پاسخ داد : پس اول از نفس خويشتن بياغاز و آن را پاک کن و سپس به پاک کردنديگری همت گمار و حدود خدا را اول بر نفست جاری ساز و سپس بر ديگران اقامه کن .
راوی گويد : مأمون به امام رضا ( ع ) نگاه کرد و پرسيد : منظور اين مرد چيست ؟ امام ( ع ) فرمود : می گويد : او مورد سرقت قرار گرفته و برای همين به سرقت دست زده است . مأمون در خشم شد و گفت : به خدا گردنت را قطع می کنم . صوفی  گفت : گردن مرا می زنی در حالی که تو بنده منی  . مأمون گفت : وای بر تو چه می گويی ؟ گفت : مگر بنده ات از پول فی ء خريداری  نشده است ؟ پس تو بنده هر مسلمانی که در مشرق و مغرب زندگی می کنند مگر آن که تو را آزاد سازد . من نيز يکی از مسلمانانم و تو را هنوز آزاد نکرده ام . ديگر آنکه نجس ، نجسی را
پاک نمی سازد بلکه پاک ، پاک کننده است و کسی که بايد مورد اجرای حد قرار گيرد ، خود حد اجرا نمی کند مگر آن که اول بر خودش حد جاری سازد . آيا نشنيده ای  که خداوند می فرمايد : " آيا مردم را به نيکی  امر می کنيد و خودتان را از ياد برده ايد ، در حالی که کتاب آسمانی می خوانيد ، آيا پس نمی انديشيد ؟ "
مأمون به امام رضا ( ع ) نگريست و گفت : نظر شما چيست ؟ امام ( ع ) فرمود : خداوند عزوجل به پيامبرش ( ص ) فرمود : " بگو پس حجت رسا از آن خداست . " حجت بالغه ، حجتی است که به جاهل می رسد و او را از ناداني اش باخبر می کند چنان که عالم به علم خود آن را در می يابد . دنيا و آخرت بر حجت پايدارند و اينک اين مرد حجت آورده است .
راوی گويد : پس مأمون دستور آزادی آن صوفی را صادر کرد و در نهان بر امام رضا ( ع ) خشم گرفت . اين روايت را شيخ صدووق نيز در عيون اخبار الرضا به سند خود از محمد بن سنان نقل کرده است .

ازدواج امام رضا ( ع ) با دختر يا خواهر مأمون
صدوق در عيون اخبار الرضا روايت کرده است که مأمون پس از آن که امام رضا رابه ولی عهدی خود منصوب کرد دخترش ام حبيب يا ام حبيبه را در آغاز سال 102به ازدواج وی در آورد . و در روايت ديگری آمده است : مأمون دخترش ام حبيبه را به ازدواج امام رضا ( ع ) در آورد و دخترش ام الفضل را برای امام جواد ( ع ) نامزد کرد . و آن حضرت با پوران دختر حسن بن سهل در يک روز ازدواج کرد . مسعودی  در اثبات الوصيه گويد : مأمون دخترش و بنا بر قولی خواهرش مکنی به ام ابيهارا به همسری امام رضا ( ع ) در آورد . وی می  گويد : روايت صحيح آن است که
ام حبيبه خواهر مأمون بود . زيرا مأمون از امام خواست که از وی خواستگاری کند .
همين که مردمان جمع شدند امام ( ع ) خطبه ای خواند و در پايان آن گفت : و دختری  که ام حبيبه نام دارد و خواهر اميرمؤمنان عبد الله بن مأمون است برای صله رحم و پيوند با يکديگرخواستگاری می کنم و صداق او را پانصد درهم قرار می دهم آيا ای  اميرمؤمنان اورا به همسری من می دهی ؟ مأمون گفت : آری او را به همسری تو دادم امام هم فرمود : پذيزفتم و بدان خرسندم .

عزم مأمون بر خروج از مرو به قصد بغداد و انگيزه اين تصميم و ذکر اخباری که به امام رضا ( ع ) مربوطاست
برای بيان اين گوشه از تاريخ ناگزير به ذکر مقدمه ای تاريخی هستيم . طبری درتاريخش می نويسد : مأمون در سال 168، اداره تمام سرزمنيهايی  که طاهر بن حسين در نواحی جبال و فارس و اهواز و بصره و کوفه و حجاز و يمن فتح کرده بود به حسن بن سهل سپرد . و به طاهر که مقيم بغداد بود نوشت که اين سرزمينها را به خلفای حسن بن سهل تسليم کند و خود عازم رقه شود و ولايت موصل و جزيره و شام و مغرب را بر عهده وی نهاد . اين طاهربن حسين خزاعی  همان کسی بود که بغداد را فتح کرد و امين را به قتل رسانيد . در سال 199حسن بن سهل ، که امور حرب و خراج بر عهده وی بود از طرف مأمون به بغداد آمد و کارگزاران خود را در نواحی و شهرها گسيل داشت . هرثمه بن اعين از لشکريان بنی عباس در عراق بود که وقتی حسن بن سهل بدانجا وارد شد ، ولاياتی را که زير تسلط داشت به حسن تسليم کرد . و خود در حالی که نسبت به حسن خشم گرفته بود به سوی خراسان روانه گشت تا آن که به حلوان رسيد . ابو السرايا در کوفه خروج کرد و کارش بالا گرفت او با هيچ سپاهی مواجه نمی شد جز آن که آنان را تار و مار می کرد . پس حسن به هرثمه پيغام داد تا بازگردد و با ابو السرايا بجنگند اما هرثمه از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع
می کرد . لکن حسن همچنان بر پيشنهاد خود پافشاری  کرد تا آن که هرثمه پذيرفت .
در نتيجه ابو السرايا شکست خورد و کشته شد . همين که هرثمه از کار جنگ با ابو السرايا فراغت يافت ، از کوفه خارج شد تا به خراسان رسيد . پيغامهايی از مأمون به او رسيده بود مبنی بر آن که از خراسان بازگردد و به شام يا حجاز برود . اما هرثمه به اين فرمان وقعی ننهاد و گفت : من باز نمی گردم مگر آن که به نزد اميرمؤمنان در آيم . قصد وی در حقيقت ابراز گستاخی  به مأمون بود . زيرا وی  گمان می کرد مأمون مراتب خيرخواهی هرثمه را نسبت به خويش و پدرانش می داند . هرثمه با اين کار خود می خواست مأمون را از تدبيرها و نقشه های فضل و اخباری که
از وی پوشيده بود ، آگاه کند و مأمون را رها نکند مگر آن که وی را راهی بغداد کند . فضل از قصد هرثمه آگاه شد و مأمون را نسبت به وی بد دل کرد و گفت : هرثمه ، برای ابو السرايا دسيسه چينی کرد و او يکی از سربازان هرثمه بود تا آنکه آن کرد که کرد و اگر هرثمه می خواست که ابو السرايا آن کار را نکند وی هم دستورش را اطاعت می کرد . از سويی ديگر امير مؤمنان نامه ها و پيغامهايی برای  هرثمه نوشت که بازگردد اما هرثمه از روی گستاخی اطاعت نکرد . چون هرثمه به پيشگاه مأمون رفت با وی  درشتی کرد . پس رفت تا از وی پوزش طلبد اما مأمون نپذيرفت و بينی اش را شکستند و بر شکمش لگد کوفتند و او را زندانی کردند ، سپس بر او هجوم برده به قتلش رساندند و به مأمون خبر دادند که هرثمه مرد . اين واقعه در سال 200به وقوع پيوست . حسن بن سهل در مدائن بود که هرثمه به خراسان روانه گرديد و پيش از وی علی  بن هشام بر بغداد ولايت داشت . چون مردم بغداد از آنچه با هرثمه انجام شده بود ، آگاه شدند علی بن هشام را از
بغداد بيرون راندند و حسن بن سهل نيز به سوی واسط گريخت . اين واقعه هم در اوايل سال 201بود . عيسی بن محمد بن ابو خالد بن هندوان با طاهر بن حسين در رقه بود . پس به بغداد آمد و او و پدرش برای جنگ با حسن بن سهل همراه با مردم بغداد جمع شدند . پدر عيسی در يکی از برخوردها مجروح شد و درگذشت . آنگاه وقتی  که حسن بن سهل ديد نمی تواند از عهده کار عيسی  برآيد با وی دست مصالحه و آشتی  داد و مأمون در همين سال بود که با رضا ( ع ) به عنوان ولی عهد بيعت کرد . در همين ايام نامه ای از جانب حسن بن سهل به عيسی  بن محمد بن ابو خالد رسيد که در آن وی را آگاه کرده بود که مأمون ، با رضا به عنوان ولايت عهد بيعت کرده و دستور داده است که جامه سياه را کنار گذارند و جامه سبز بپوشند . همچنين وی در آن نامه به عيسی دستور داده بود که از ياران و سربازان و لشکريان و بنی هاشم برای ولايت عهدی رضا ( ع ) بيعت گيرد و آنان را وادارد تا قباها و کلاهها و پرچمهای خود را سبز کنند و مردم بغداد را نيز به رعايت اين امور وادارد . مردم بغداد برخی گفتند : بيعت می کنيم و جامه سبز می پوشيم و برخی گفتند : نه بيعت می کنيم و نه جامه سبز می پوشيم و خلافت را از ميان فرزندان بنی عباس بيرون نمی بريم و اين دسيسه ای است از سوی فضل بن سهل . فرزندان عباس خشمناک شدند و در ملاقاتهای خود با يکديگر می گفتند : يکی را از ميان خود به ولايت برگزينيم و مأمون را از سلطنت خلع کنيم . سپس با ابراهيم بن مهدی بيعت کردند و مأمون را از خلافت بر کنار داشتند . اين ماجرا در روز سه شنبه بيست و پنجم ذی الحجه سال 201اتفاق افتاد . ابو علی حسين در عيون گفته است چون مأمون با حضرت رضا ( ع ) به عنوان ولی عهد دست بيعت داد و عباسيان در بغداد از اين امر آگاه شدند ، از اين مسأله بس ناخشنود گشتند و ابراهيم بن مهدی عموی مأمون ، معروف به ابن اشکله ، را علم کرده با وی به عنوان خليفه دست بيعت دادند و مأمون را از خلافت خلع کردند . ابراهيم آوازه خوان مشهوری بود که به نواختن عود بسيار عشق می ورزيد و همواره به شرابخواری اشتغال داشت . به گونه ای که تنی چند از شاعران مانند ابو فراس و دعبل در اشعار خود اين خصوصيات وی را توصيف کرده اند .
مأمون به حسن بن سهل دستور داد که بغداد را محاصره کند . بين سپاهيان ابراهيم و سپاهيان حسن بن سهل جنگ در گرفت و کار در عراق از هم گسيخت اما مأمون از اين امر آگاهی نداشت و فضل هم اخبار را از وی پنهان می کرد و ديگران هم از ترس فضل ، نمی توانستند مأمون را از حقيقت ماجرا آگاه کنند . ولی امام رضا ( ع ) مأمون را از اين قضايا مطلع می کرد و به وی پيشنهاد
داد که به سوی بغداد در حرکت شود .
طبری گويد : گفته شده است که علی بن موسی بن جعفر بن محمد علوی ( ع ) مأمون را از فتنه و کشتارهايی که از زمان قتل برادرش دامنگير مردم شده بود آگاه کرد و او را از پنهان کاری فضل در رساندن اخبار به وی ، مطلع می نمود و به ومی خبر داد که خاندانش و گروهی از مردمان در صدد انتقامجويی  از اويند و عمويش ابراهيم بن مهدی را به خلافت برکشيده اند . مأمون گفت : آنان ابراهيم را خليفه نمی دانند بلکه بنابر آنچه فضل گفته وی را رئيس خود قرار داده اند و به فرمان او کار می کنند . امام رضا ( ع ) به وی گفت که فضل به او دروغ گفته و نادرستی پيشه
کرده است و جنگ ميان سپاهيان ابراهيم و حسن بن سهل برقرار است ومردم با او به خاطر جايگاه خود و برادرش و نيز به خاطر جايگاه من و به خاطر بيعت تو با من با وی در جنگ شده اند . مأمون پرسيد : چه کسی  از اين اخبار آگاه است ؟ امام ( ع ) گروهی از بزرگان سپاه را نام برد . مأمون از آنان خواهان خبر شد اما ايشان از گفتن اخبار امتناع کردند تا آن که مأمون به خط خويش امان نامه ای برای آنان نوشت که فضل متعرض آنان نشود سپس آن گروه ، مأمون را از فتنه هايی که گريبانگير مردم شده بود ، خبر دادند و دشمنی خاندان و موالی و لشکريان را عليه وی  به اطلاعش رسانيدند و از مشتبه ساختن کار هرثمه توسط فضل وی را آگاهانيدند و گفتندش که هرثمه آمده بود تا مأمون را نصيحت کند اما فضل برای کشتن او توطئه چينی کرد و نيز به وی اخطار کرد که چنانچه وی  شخصا در اين کار دقت نظر روا ندارد خلافت از او و خاندانش بيرون خواهد رفت و طاهر بن حسين به خاطر اطاعتش از تو ، به گرفتاری دچار آمده و چنانچه خلافت از دست تو بيرون شود ، طاهر از تمام ولاياتی که تحت سلطه داشت خارج است . و تنها در گوشه ای از مملکت در رقه سکنی گزيده است . مملکت از هم گسيخته شده است . آنگاه آنان از مأمون خواستند
که خود به طرف بغداد حرکت کند . چون اين اخبار نزد مأمون جامه تحقق پوشيد دستور حرکت به سوی بغداد را صادر کرد . چون فضل بن سهل تعدادی از آن کسان که حقيقت اخبار را برای مأمون باز گفته بودند شناخت ، آنان را تحت فشار قرار داد تا آجا که برخی از آنها را به تازيانه زد و برخی  ديگر را حبس کرد و ريشهای آنها را کند. پس علی بن موسی الرضا ، مجددا وضع آنان را به مأمون اطلاع داد و امان نامه وی را برای آن عده ، به او متذکر شد و او نيز به امام اطلاع داد که در رفع اين مشکل تلاش می کند .
سبط بن جوزی در تذکره الخواص گويد : سيره نويسان گويند: هنگامی که مأمون چنين کرد بنی عباس در بغداد غوغا به راه انداختند و او را از خلافت بر کنار کردند و ابراهيم بن مهدی را به خلافت برگزيدند در آن هنگام مأمون درمرو بود و دلهای  هواخواهان و پيروان بنی عباس نسبت به او متفرق شده بود . پس علی بن موسی  الرضا به وی گفت : ای اميرمؤمنان ! خير خواهی  برای تو واجب است و نيرنگ باختن برای مؤمن روا نيست . عامه ( اهل سنت ) با آنچه تو با من کردی مخالفند و خاصه ( شيعيان ) نيز با فضل بن سهل مخالف و ناسزاگارند ، تدبير آن است که ما
از تو کناره بگيريم تا خاصه و عامه در اطاعت تو درآيند و کارها سامان يابد .
صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از ياسر خادم روايت کرده است که گفت : روزی ما نزد حضرت رضا ( ع ) بوديم . چون صدای قفلی  را که بر در خانه مأمون که در کنار خانه ابو الحسن ( ع ) بود ، شنيديم آن حضرت به ما فرمود : برخيزيد و از پيش مأمون دور شويد . مأمون آمد همراه وی  نوشته ای بلند بود . امام رضا ( ع ) خواست به احترام مأمون برخيزد اما مأمون او را به حق مصطفی ( ص ) سوگند داد که برنخيزد . سپس آمد تا خود را نزديک ابو الحسن رسانيد و صورتش را بوسيد و آنگاه پيش روی آن حضرت ، به متکايی تکيه داد و آن نوشته را بر امام خواند . در آن نوشته خبر فتح برخی از قرای کابل آمده و گفته شده بود ما قريه فلان و فلان را فتح کرديم . چون مأمون از خواندن آن نوشته فراغ يافت ، امام رضا ( ع ) از او پرسيد : آيا فتح قرای شرک تو را شادمان کرده است ؟ مأمون پاسخ داد : آيا به راستی اين خبر شادی آور نيست ؟ امام ( ع ) فرمود : ای امير مؤمنان ! درباره امت محمد و خلافتی که عهده دار انجام آن گشته ای از خدا بترس . به راستی تو کارهای مسلمانان را تباه کرده ای واين کار را به کسی  واگذاشته ای که به غير آنچه خداوند حکم داده ، رفتار می کند . تو خود در اين شهر نشسته ای و خانه هجرت و
منزل وحی را ترک گفته ای . مهاجران و انصار مورد ستم واقع می شوند و در مورد هيچ مؤمنی خويشاوندی و پيمانی را رعايت نمی کنند و بر مظلوم روزگاری می گذرد که به رنج افتاده و از کسب نفقه عاجز مانده است و هيچ کس را نمی يابد که شکايت به نزد او برد و صدايش به گوش تو نيز نمی رسد پس ای اميرمؤمنان در کارهای  مسلمانان تقوای الهی پيشه گير و به خانه نبوت و معدن مهاجران و انصار بازگرد .
ای اميرمؤمنان ! آيا نمی دانی که والی مسلمانان ، مانند ستون ميانی خيمه است هر که اراده کند می تواند آن را بگيرد . مأمون گفت : سرورم ! شما چه نظری داريد امام ( ع ) فرمود : انديشه من آن است که تو از اين شهر خارج شوی و به محل پدران و نياکانت بازگردی و در کار مسلمانان نظارت کنی  و کار آنان را به ديگری مسپاری  خداوند عزوجل از آنچه تو را بر آن گماشته پرسش خواهد کرد . مأمون گفت : باشد . تدبير صواب همان است که شما گفتيد . آنگاه مأمون خارج شد و دستور داد سواران و محمل نشينان جلو بيفتند .
اين خبر به ذوالرياستين رسيد وی بسيار غمگين شد . زيرا در حقيقت کار خلافت به دست او بود و مأمون نمی توانست پيش او نظری  از خود ارائه دهد و جسارت نداست که از وی چيزی بپرسد . ولی بعدا با آمدن امام رضا ( ع ) ، مأمون بسيار قوت گرفت . پس ذوالرياستين به نزد مأمون آمد و به وی گفت : اين تدبيری است که سرورم رضا مرا بدان فرمان داده است . و انديشه صواب است . ذوالرياستين گفت : اين تدبير صواب نيست . ديروز برادرت را کشتی و خلافت را از او گرفتی و برادرانت و همه مردم عراق و همه خاندانت با تو دشمنند آنگاه با اين وضع تو دومين مشکل راهم ايجاد کرده ای . تو منصب ولايت عهدی  را به ابو الحسن دادی و آن را از برادرانت دريغ داشتی حال انکه عامه و فقها و علما و آل عباس به اين تصميم رضايت ندادند و دلهاشان از تو چرکين است . تدبير صواب آن است که تو در خراسان بمانی تا دلهای مردم بر اين تصميم آرام يابد و کاری را که محمد ، برادرت کردی از ياد ببرند . ای اميرمؤمنان در اينجا پيرمردان و بزرگانی هستند که به
رشيد خدمت کرده اند و به کارها آشنايند در اين باره با آنان مشورت کن اگر ايشان اين تصميم را درست دانستند آنگاه به سوی  بغداد حرکت کن . مأمون گفت :
مثلا با چه کسی مشورت کنم ؟ گفت : با کسانی مانند علی بن ابی عمران و ابن مونس و جلودی . اينان در حقيقت کسانی بودند که با بيعت مأمون با امام رضا ( ع ) مخالف بودند و از اين کار دل خوشی نداشتند . و بدين سبب مأمون آنان را زندان کرده بود . چون فردا شد ابو الحسن ( ع ) به نزد مأمون آمد وپرسيد : ای  اميرمؤمنان چه کردی ؟ مأمون نيز سخنان ذو الرياستين را برای آن حضرت بازگفت و دستور داد آن چند نفر را از زندان بيرون و به نزد وی  آوردند . نخستين کسی که به نزد وی آوردند علی بن عمران بود . همين که چشم علی  بن عمران به امام رضا ( ع )
که در کنار مأمون بود ، افتاد گفت : ای اميرمؤمنان ! تو را به خدا پناه می دهم که مبادا اين خلافت را که خداوند در شما نهاده و شما را بدان ويژه داشته بيرون کنی و به دست دشمنانتان بسپاری . به دست کسانی  که پدرانت آنان را می کشتند و در شهرها آواره شان می کردند . مأمون به او گفت : ای زنازاده ! تو می خواهی پس از رضا زنده باشی نگهبان گردنش را بزن . او نيز گردن وی را زد . پس از وی ابن مونس را داخل کردند او نيز چون امام رضا ( ع ) را در کنار مأمون ديد گفت : اين کسی که در برابر توست به خدا سوگند بتی است که او را پرستش می کنند . مأمون
به وی گفت : ای زنازاده ! تو می خواهی بعد از رضا زنده باشی . نگهبان ! گردنش را بزن . نگهبان گردن او را نيز زد سپس جلودی  را به محضر آوردند - جلودی در دوران خلافت رشيد ، هنگامی که محمد بن جعفر بن محمد در مدينه سر به شورش برداشته بود ، از طرف رشيد مأمور مقابله با وی شده بود و رشيد به او دستور داده بود که چون بر محمد چيره شد گردنش را بزند و به خانه های آل ابوطالب هجوم برد و لباس زنانشان را از تن در آورد و بر تن آنها به جز يک جامه باقی نگذارد .
جلودی نيز چنين کرد . همچنين جلودی به در سرای ابو الحسن رضا ( ع ) رفت و همراه با سپاهيان تحت امرش به خانه آن حضرت هجوم برد چون امام رضا ( ع ) چشمش به آنان افتاد همه زنان را در يک خانه جای داد و خود بر در خانه ايستاد . جلودی به آن حضرت گفت : من ، بنا به دستور خليفه ، بايد داخل خانه شوم و جامه زنان را را از تنشان در آورم . امام رضا ( ع ) فرمود : من خود جامه آنان را برای تو می آورم و سوگند می خورم که جز يک جامه بر تن آنان چيزی نگذارم . اما جلودی  همچنان به امام اصرار می کرد و آن حضرت نيز برای  وی سوگند می خورد که خودش چنين می کند تا آنکه جلودی از اصرار باز ايستاد . پس ابو الحسن ( ع ) به خانه داخل شد و لباس زنان را کند و حتی گوشواره و خلخالها و ازارهايشان و نيز همه آنچه که در خانه بود ، از کم و زياد ، گرفت و برای جلودی آورد - در اين روز که جلودی را به محضر مأمون آورده بودند ، امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای  اميرمؤمنان ! اين پيرمرد را به من ببخش . مأمون گفت : سرورم ! اين مرد کسی  است که با دختران رسول خدا ( ص ) چنان کاری کرد . جلودی به امام ( ع ) ، که در حال صحبت کردن با مأمون بود و از وی می خواست که جلودی را به او ببخشد و عفو
کند ، نگاه کرد و گمان برد که امام رضا ( ع ) به خاطر کردار گذشته جلودی ، دارد مأمون را به کشتن او تحريک می کند . پس گفت : ای اميرمؤمنان ! تو را به خدا و به حق خدمتی که برای رشيد کرده ام ، از تو می  خواهم سخن او را در مورد من نپذيری . پس مأمون گفت : ای ابو الحسن او مرا از پذيرش خواسته تو معاف داشت و ما نيز نمی توانيم ذمه خود را از قسم او بری کنيم . سپس خطاب به جلودی گفت : به خدا سوگند هرگز سخن او را در مورد تو نمی  پذيرم . او را نيز به دو دوستش ملحق کنيد . آنگاه او را هم گردن زدند .
ذوالرياستين به سوی پدرش سهل باز گشت و مأمون دستور داده بود که سواران و محمل نشينان پيش افتند ، اما ذو الرياستين آنان را باز گردانده بود . چون مأمون اين سه نفر را کشت ذو الرياستين پی برد که وی  قصد خروج دارد . امام رضا ( ع ) از مأمون پرسيد : ای اميرمؤمنان ! با پيش فرستادن سواران حاضر رکاب چه کردی ؟ مأمون گفت : سرورم تو آنان را بدين کار فرمان ده ! پس امام رضا ( ع ) بيرون آمد و به مردم صيحه ای زد که سواران را پيش آوريد . راوی گويد : گويا آتش در ميان مردم افتاد پس سواران پيش می آمدند و می  رفتند . ذو الرياستين در منزل
خودش بماند . مأمون در پی او فرستاد و چون بيامد از وی پرسيد : ترا چه شده که در خانه ات نشسته ای ؟ گفت : ای اميرمؤمنان ! گناه من در پيش خاندان تو و عامه و مردم بسيار بزرگ است . آنان مرا به کشتن برادر مخلوعت ، امين و بيعت با رضا ( ع ) نکوهش می کنند و من از بدگويان و حسودان و ستمگران ايمن نيستم .
پس اجازه ده که در غياب تو در خراسان بمانم . مأمون به وی گفت : ما از تو بی نياز نيستيم . اما آنچه گفتی مبنی بر اينکه از تو بدگويی می کنند و غائله بر ضد تو بر پا می شود ، بايد بدانی که تو در نظر ما فردی مورد اعتماد و امين ، خير خواه و دلسوزی . پس برای خود هر ضمان و امانی که خود بدان اعتماد می کنی بنويس و در آن برای  خودت آن قدر تأکيد کن که بدان مطمئن شوی . ذو الرياستين رفت و امان نامه ای برای  خود نوشت و همه علما را جمع کرد و نزد مأمون آورد و آن نوشته را خواند و مأمون هر چه خواسته بود به وی  عطا کرد و به خط خودش در همان نامه " کتاب الحبوه " را نوشت . يعنی نوشت : من اين اموال و اين زمينها را به تو بخشيدم . و آرزوهای وی را از دنيا بر آورده ساخت . پس ذو الرياستين گفت : ای اميرمؤمنان ! لازم است خط ابو الحسن نيز در اين نامه باشد تا او هم هر چه تو به من عطا کرده ای  ، عطا کند . زيرا او ولی عهد توست . مأمون گفت : تو خود می دانی که ابو الحسن با ما شرط کرده است که چنين کارهايی انجام ندهد و ما نيز از او چيزی  را که بدان خوش ندارد درخواست نمی کنيم . تو خود از او بخواه که او در اين خواسته بر تو ابا نخواهد کرد . پس ذو الرياستين آمد و از امام رضا ( ع ) اجازه دخول خواست . ياسر خادم گويد :
امام رضا ( ع ) سر خود را بلند کرد و پرسيد : ای فضل چه کار داری ؟ گفت : سرورم اين امان نامه ای است که اميرمؤمنان برای من نوشته و تو در بخشيدن آنچه اميرمؤمنان عطا کرده ، سزاوارتری . چون ولی عهد مسلمانانی  . امام رضا ( ع ) به وی گفت : آن را بخوان . آن امان نامه در پوستی  بزرگ بود و فضل بر پای ايستاد و آن امان نامه را بخواند . چون از خواندن فراغ يافت ، امام رضا ( ع ) به وی  گفت : ای فضل ! اين موارد که خواندی بر ماست به شرط آن که از خداوند بترسی ، ياسر گويد : امام مقصود خود را در يک کلمه نقض کرد . پس فضل از نزد آن حضرت بيرون شد .

خروج مأمون و امام رضا ( ع ) از مرو
شيخ مفيد در ارشاد می نويسد : از ياسر خادم روايت شده است که گفت : چون مأمون تصميم گرفت از خراسان به سوی بغداد عزيمت کند ، با فضل بن سهل ذو الرياستين از مرو خارج شد و ما نيز همراه با ابو الحسن رضا ( ع ) از مرو بيرون رفتيم .

رسيدن مأمون و امام رضا ( ع ) به سرخس و کشته شدن فضل بن سهل
ياسر خادم ، در تتمه روايتی که پيش از اين از صدوق نقل کرديم ، گفته است :چند روزی پس از اين ماجرا در حالی که ما در يکی  از خانه ها بوديم ... که ناگاه مأمون از آن دری که از خانه اش به خانه حضرت گشوده می شد گرديد و گفت سرورم ! ای ابو الحسن ! خداوند تو را در مورد فضل ، اجر دهاد ! فضل داخل حمام شد و عده ای با شمشير بر او حمله برده وی را کشتند .
و يکی از کسانی که در حمام به فضل حمله کرده بودند ، دستگير شد آنان سه نفر بودند و يکی از ايشان ابن خالد فضل ذی العلمين بود . چون آن سه تن را نزد مأمون آوردند از آنان پرسيد : چرا فضل را کشتيد ؟ گفتند : از خدا بترس ای اميرمؤمنان ! تو خود ما را به کشتن او فرمان داده بودی . اما مأمون به سخن آنان وقعی ننهاد و ايشان را کشت . اين واقعه در شعبان سال 203به وقوع پيوست .
طبری گويد : قاتلان فضل از چاکران و خدمتگزاران مأمون و چهار تن بودند : غالب مسعودی اسود ، قسطنطين رومی ، فرج ديلمی و موفق صقلبی . آنان به مأمون پاسخ دادند : تو خود ما را به کشتن فضل فرمان دادی . اما مأمون دستور داد گردن آنها را بزنند و سرهايشان را برای حسن بن سهل بفرستند . صدوق و سلامی نيز چنان که خواهد آمد ، نوشته اند : اين رويداد در شعبان سال 203 اتفاق افتاد . طبری گويد : اين ، ماجرا در روز جمعه دوم شعبان سال 202روی داد .
شايد روايت صدوق به صواب نزديک تر باشد .
صدوق درعيون اخبار الرضا از ابو علی حسين بن احمد سلامی ، در کتاب تاريخ نيشابور، نقل کرده است که گفت : مأمون بر فضل بن سهل حيله کرد تا آن که به ناگاه غالب دائی مأمون ، در حمام سرخس فضل را کشت و اين واقعه در ماه شعبان سال 203رخ داد . ياسر خادم ، در تتمه روايت سابق گويد : سران سپاه و لشکريان و کسانی که از مردان ذو الرياستين بودند بر در خانه مأمون جمع شدند و گفتند : مأمون بر فضل حيله بسته و او را کشته است . اينک ما به خونخواهی  او آمده ايم . پس مأمون به امام رضا ( ع ) گفت : سرورم ! آيا صلاح می دانی که بيرون روی و آنان را پراکنده سازی ؟ ياسر گويد : پس امام رضا ( ع ) سوار شد و به من نيز فرمود : سوار شو . پس چون ما از در خانه بيرون رفتيم حضرت رضا ( ع ) به کسانی که بر در خانه مأمون جمع شده و آتش افروخته بودند تا در خانه را بسوزانند ، نگريست و بر آنان فرياد زد و به دستش به ايشان اشاره کرد که پراکنده شويد ، آنان نيز پراکنده شدند .
ياسر گويد : به خدا قسم مردم چنان روی به فرار می  نهادند که برخی از ايشان روی  برخی ديگر می افتادند و به سوی هيچ کس اشاره نمی  کرد جز آن که او می دويد . آن حضرت به آن جماعت عبور کرد و هيچ کس رو به ايشان نايستاد .

برخی از رواياتی که از امام رضا ( ع ) نقل شده است
درحلية الاوليا از احمد بن رزين نقل شده است که گفت : از امام رضا ( ع ) درباره اخلاص پرسيدم فرمود : اخلاص يعنی اطاعت از خداوند عزوجل . و نيز در همان کتاب از يوسف بن ابراهيم بن موسی  سهمی جرجانی از علی بن محمد قزوينی از داود بن سليمان قزاز از علی بن موسی  الرضا از پدرش از جعفر از پدرش محمداز پدرش علی بن حسين از پدرش حسين بن علی از پدرش علی بن ابی طالب ( ع ) نقل شده است که گفت : رسول خدا ( ص ) فرمود : علم گنجينه هايی است و کليد همه آنها سؤال است . پس سؤال کنيد . خداوند شما را رحمت کند که در پرسش
چهار کس اجر داده می شود . پرسنده ، معلم ، شنونده ، و کسی که آنان را دوست دارد .

کسانی که از امام رضا ( ع ) روايت نقل کرده اند
ابن شهر آشوب در مناقب گويد : دسته ای از مصنفان از آن حضرت روايت نقل کرده اند مانند : ابو بکر خطيب در تاريخش و ثعلبی در تفسيرش و سمعانی در رساله اش و ابن معتز در کتابش و نيز عده ای  ديگر . جنابذی در معالم العترة گويد : عبد السلام بن صالح هروی و داود بن سليمان و عبد الله بن عباس قزوينی و طبقه آنان از امام رضا ( ع ) روايت نقل کرده اند . همچنين ابن شهر آشوب در مناقب گويد : از راويان موثق آن حضرت احمد بن محمد بن ابو نصر بزنطی  و محمد بن فضيل کوفی ازدی و عبد الله بن جندب بجلی و اسماعيل بن سعد احرص اشعری و احمد بن محمد بن اشعری و از اصحاب آن حضرت حسن بن علی خزاز مشهور به وشاء و محمد بن سليمان ديلمی بصری و علی بن حکم انباری و عبد الله بن مبارک نهاوندی و حماد بن عثمان ناب و سعد بن سعد و حسن بن سعيد اهوازی و محمد بن فضل رجحی و خلف بصری و محمد بن سنان و بکر بن محمد ازدی  و ابراهيم بن محمد همدانی و محمد بن احمد بن قيس بن غيلان و اسحاق بن معاويه خصيبی از آن حضرت روايت نقل کرده اند .
در تهذيب التهذيب آمده است : از آن حضرت فرزندش محمد و ابو عثمان مازنی و نحوی  و علی بن علی دعبلی و ايوب بن منصور نيشابوری  و ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی و مأمون بن رشيد و علی بن مهدی بن صدقه ، که نسخه ای نيز به نقل از امام رضا ( ع ) نزد او موجود است ، و ابو احمد داود بن سليمان بن يوسف قاری  قزوينی ، که او نيز نسخه ای به نقل از امام رضا ( ع ) دارد ، و عامر بن سليمان طايی ، که نسخه ای بزرگ به نقل از امام رضا ( ع ) نزد اوست ، و ابو جعفر محمد بن محمد بن حبان تمار و نيز عده ای حديث نقل کرده اند .
حاکم در تاريخ نيشابور نويسد : از جمله ائمه حديث که از آن حضرت ( ع ) حديث نقل کرده اند آدم بن ابی اياس و نصر بن علی جهضمی  و محمد بن رافع قشيری و عده ای ديگر می باشند .

تأليفات امام رضا ( ع )
آن حضرت تأليفات بسياری دارد که علما از آنها به اجمال و تفصيل ياد کرده اند .در کتاب خلاصة تذهيب الکمال از سنن ابن ماجه آمده است : عبد السلام بن صالح و جماعتی ديگر ، تعدادی نسخه از آن حضرت در دست دارند . و در تهذيب التهذيب نوشته شده است : علی بن مهدی و داود بن سليمان از آن حضرت نوشته هايی در دست دارند . همچنين عامر بن سليمان طايی نوشته بزرگی از آن حضرت ( ع ) دارد . اما مؤلفات آن حضرت ، به تفضيل ، عبارتند از :
1. آنچه به محمد بن سنان در پاسخ پرسشهای وی درخصوص علل احکام شرعی نوشته است .
2. عللی که فضل بن شاذان گويد آنها را از امام رضا ( ع ) ، يکی پس از ديگری ، شنيده و جمع آوری کرده است و به علی بن محمد بن قتيبه نيشابوری اجازه روايت آنها را از وی از امام رضا ( ع ) داده است . در حقيقت می توان اين کتاب را از تأليفات امام رضا ( ع ) دانست زيرا مانند مؤلفی است که کتابی را بر کسی  املا کرده است .
3. آنچه برای مأمون درباره اسلام و دستورهای دينی  نوشته است . اين سه رساله را صدوق در عيون اخبار الرضا با اسناد متصل ذکر کرده است .
4. آنچه برای مأمون درباره کليات شريعت نوشته است . حسن بن علی بن شعبه درتحف العقول روايت کرده است که : مأمون ، فضل بن سهل ذو الرياستين را نزد امام رضا ( ع ) فرستاد و گفت : من دوست دارم کلياتی  از حلال و حرام و فرايض و سنن برايم فراهم کنی . زيرا تو حجت خداوند بر مخلوقاتش هستی و معدن علمی . آن حضرت نيز دوات و کاغذ خواست و به فضل فرمود : بنويس . آنگاه وی اين رساله را که نزديک به سه رساله سابق الذکر است ، نقل کرده است .
5. الرسالة المذهبية يا الرسالة الذهبية در طب . آن حضرت اين رساله را برای  مأمون عباسی و درباره صحت مزاج و راهنمايی او به غذا و نوشيدنيها و دواها نوشته است . واين رساله را بدين جهت ذهبيه خوانده اند که مأمون دستور داده بود آن را به طلا بنويسند . شيخ طوسی در الفهرست در ذيل زندگينامه محمد بن حسن بن جمهور عمی بصری از اين رساله ياد کرده است . آنچه که می گويد : وی صاحب چندين کتاب است و آنگاه يکی از کتابهايی را که ياد می  کند الرسالة المذهبة عن الرضا عليه السلام است . آنگاه وی می گويد : دسته ای از روات از محمد بن علی بن حسين
از پدرش از سعد بن عبد الله از احمد بن حسين بن سعيد از محمد بن جمهور ، روايات اين کتاب را برای ما باز گفته اند . همچنين شيخ گويد : اين رساله را محمد بن علی بن حسين از محمد بن حسن بن وليد از حسن بن متيل از محمد بن احمد علوی از عمرکی بن علی بن محمد بن جمهور نقل کرده است .
ابن شهر آشوب در کتاب معالم العلماء در شرح زندگی  محمد بن حسن بن جمهور عمی  گويد : الرسالة المذهبة عن الرضا ( ع ) درطب از آن اوست . منتخب الدين در الفهرست گفته است : سيد فضل الله بن علی راوندی  شرحی بر اين کتاب نگاشته و آن را ترجمه العلوی للطب الرضوی ناميده است . از ظاهر امر چنين بر مي آيد که اين کتاب ميان علمای اماميه مشهور بوده است و آنان برای صحت اين کتاب ، طرق و اسانيد فراوانی ذکر کرده اند . در بحار آمده است : اين رساله از کتابهای  معروف است و مجلسی در بحار تمام اين رساله را در جلد چهاردهم آورده و گفته
است که وی برای اين کتاب دو سند پيدا کرده است :
الف . موسی بن علی بن جابر سلاسی گفت خبر داد مرا شيخ اجل و دانشمند يگانه سديد الدين يحيی بن محمد بن علی خازن که گفت خبر داد مرا ابو محمد حسن بن محمد بن جمهور .
ب . هارون بن موسی تعلبکری گفت : حديث کرد ما را محمد بن هشام بن سهل از حسن بن محمد بن جمهور که گفت : پدرم به ابو الحسن علی  بن موسی الرضا عالم بود و ملازم گفتار آن حضرت بود . و هنگامی که آن حضرت از مدينه به سوی خراسان آورده شد و تا وقتی که در طوس شهادت يافت همواره همراه با وی بود . او برايم نقل کرده که مأمون در نيشابور اقامت داشت و در مجلس او ، سرورم امام رضا ( ع ) و گروهی از پزشکان و فلاسفه مانند يوحنا بن ماسويه و جبرئيل بن يختيشوع و صالح بن بلهمه هندی و عده ای ديگر از دانشمندان و پژوهشگران حضور داشتند . در آن مجلس سخن از طب و آنچه که صلاح و قوام جسم بدان وابسته است ، به ميان آمد . مأمون و حاضران غرق در گفتار بودند و نيز درباره اينکه چگونه خداوند طبايع چهارگانه و مضار و منافع غذاها را در بدن ترکيب کرده و علت بيماريها بسيار سخن گفتند . اما حضرت رضا ( ع ) در اين ميانه خاموشی گزيده بود و در اين باره سخنی نمی گفت پس مأمون به آن حضرت گفت : ای ابو الحسن ! درباره مطلبی که امروز در مورد آن سخن می گوييم و بايد درباره آنها و نيز سود و زيان آنها و بهداشت بدن چيزهايی  بدانيم ، چه نظری داری ؟ ابو الحسن ( ع ) فرمود ، من نيز بنا بر آنچه تجربه کرده و صحت آنها را از اخبار دانسته ام و از گذشتگان فرا گرفته ام و نيز مواردی که انسان نمی تواند نسبت بدانها بی اطلاع باشد و در ترک آنها عذری هم ندارد ، چيزهايی می دانم . سپس به توضيح و شرح مسايلی  که بايد حتما آنها را دانست پرداخت . مأمون در آن هنگام در رفتن به بلخ شتاب داشت و امام رضا ( ع ) همراهش نرفت . پس از آنکه مأمون به بلخ رفت نامه ای به آن حضرت نگاشت و درباره شناخت خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و مسواک کردن و حمام و نوره از آن حضرت پرسشهايی کرد و خواستار آن شد که امام رضا ( ع ) بر
اساس تجربه هايی که کرده و مطالبی که شنيده بود وی را آگاه کند . پس امام ( ع ) در پاسخ سؤالهای وی نامه ای نوشت که به اين ترتيب آغاز می شد :
" بسم الله الرحمن الرحيم . به خداوند چنگ می  آويزم . اما بعد همانا نامه اميرمؤمنان به دستم رسيد که در آن مرا امر کرده بود که وی را در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و حمام و نوره و جماع و ديگر اموری که صحت بدن به آنها وابسته است ، بنابر آنچه تجربه کرده و شنيده ام ، آگاه کنم . من نيز مسايل مورد نياز را توضيح داده ام و آنچه که در تدبير خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و جماع و غير آن را که به بهداشت بدن مربوطاست تشريح کرده ام و از خداوند خواهان توفيق هستم . بدان که خداوند عزوجل بدن را به بيماری مبتلا نساخته جز آن که دارويی  نيز برای معالجه آن قرار داده است . زيرا بدن انسانها مانند يک مملکت است ." آنگاه مجلسی تمام اين رساله را نقل کرده است .
کتاب فقه الرضا ( ع ) اين کتاب در خصوص ابواب فقهی است و پيش از زمان مجلسی اول چندان معروف نبوده است . اما از روزگار وی تا امروز شهرت پيدا کرد . علت اشتهار اين کتاب آن بود که گروهی از مردم قم نسخه اين کتاب را به مکه مکرمه آوردند و قاضی امير سيد حسين اصفهانی آن را مطالعه و يقين کرد که از تأليفات امام رضا ( ع ) است . پس نسخه ای از روی آن تهيه کرد و آن را با خود به اصفهان آورد و به مجلسی اول نشان داد . او نيز صحت نسبت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را تأييد کرد . پس از وی نيز فرزندش مجلسی دوم ، صحت انتسابت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را مورد تأييد قرار داد و احاديث آن را درمجلدات گوناگون بحار الانوار پخش کرد و آن را يکی از منابع بحار قرار داد . بدين ترتيب اين کتاب از آن روزگار تا به امروز معروف و مشهور شد . مجلسی در مقدمات بحار گويد : کتاب فقه الرضا ، محدث دانشمند قاضی  امير حسين پس از آن که به اصفهان آمد مرا از اين کتاب خبر داد و گفت : در يکی از سالهايی که من در
جوار بيت الله الحرام سکونت داشتم ، گروهی از مردم قم به قصد حج به آنجا آمدند و آنان کتابی داشتند که قديمی بود و تاريخ آن با تاريخ عصر امام رضا ( ع ) موافقت داشت و از مرحوم پدرم شنيدم که می گفت : از سيد امير حسين شنيدم که می گفت : خط امام رضا ( ع ) بر اين کتاب بود و نيز اجازه های گروه بسياری از فضلا و دانشمندان بر اين کتاب بود . سيد گفت : من با اين قراين دانستم که اين کتاب تأليف امام ( ع ) است . پس آن را گرفته نسخه ای از آن تهيه و تصحيحش کردم . پس پدرم اين کتاب را از سيد گرفت و استنساخ و تصحيحش کرد . بيشتر عبارات اين کتاب مطابق چيزی است که صدوق در کتاب من لا يحضرة الفقية بدون سند و پدرش در نامه ای که به صدوق نگاشته آن را ذکر کرده است . و بسياری از احکامی که علمای ما آنها را ذکر کرده اند ولی مستند آنها معلوم نبوده است ، در اين کتاب موجود می باشد .
همچنين از جمله کسانی که به صحت انتساب اين کتاب اعتقاد پيدا کرده اند سيد مهدی بحر العلوم طباطبايی در فوائد الرجالية و شيخ يوسف بحرانی و عده ای ديگر بوده اند . از معاصران نيز محدث معروف ميرزا حسين نوری صحت انتساب اين کتاب را به امام رضا ( ع ) تأييد کرده و آن را در کتاب مستدرکات الوسايل آورده و روايات آن را در طی ابواب مختلف بازگو کرده است . شيخ حرعاملی ، صاحب وسايل الشيعه ، اين کتاب را در زمره کتابهايی که نويسنده اش مشخص نيستند ياد کرده است . مؤلف صاحب الفصول فی الاصول و نيز گروهی  ديگر هم اين کتاب را جزو
کتابهای مجهول المؤلف دانسته اند . عده ای نيز درباره اين کتاب توقف کرده اند شايد احتمال داده اند که اين کتاب ، رساله علی  بن بابويه ، پدر شيخ صدوق ، به فرزندش می باشد . زيرا اسم او علی بن موسی  بوده است . هر چند که در آغاز آن آمده است : چنين می گويد بنده خدا علی بن موسی الرضا . امااين نظريه بعيد است زيرا احتمال می رود که نساخ در آن دخل و تصرف کرده باشند . زيرا ذهن معمولا به طرف فرد اکمل گرايش دارد . اما آنچه با اين احتمال منافات دارد آن است که اصل عدم وقوع سهو است در ذکر نام رضا ( ع ) . از سويی  ديگر در اين کتاب قراينی 
وجود دارد که دلالت می کند اين کتاب نوشته آن حضرت است . نظير : " از جمله اموری که ما اهل بيت بر آن مداومت داريم " يا پس از ذکر آيه خمس می گويد : " پس بدين وسيله خداوند ما را مورد منت و رحمت خود قرار داد ." و نيز به هنگام ذکر شب نوزدهم ماه رمضان آورده است و " اين شبی است که جد ما اميرمؤمنان در آن ضربت خورد . " و در کتاب زکات گفته است : " از پدرم ، عالم روايت شده است " و يا در باب ربا گفته است : " پدرم به من فرمود من نيز آن کار را انجام دادم . " و در باب حج گفته شده است : " پدرم گفت که اسماء بنت عميس و ... " و باز در همين باب آمده است : " موقف جبل نيست و پدرم هر جا را که شب می کرد موقف می گرفت " و در همين باب آمده است : " پدرم از جدم از پدرش روايت کرد که گفت : ديدم علی بن حسين راه می  رود و رمی جمره نمی کند " و باز در همين باب گفته شده است : " پدرم فرمود هر کس زنش را ببوسد و ... " و احکام بسياری نقل کرده که با عبارت " چنين گفت پدرم " شروع شده است . و نيز
آمده است از " عالم شنيد که می فرمود ... " و چنان که می دانيم عالم لقب امام کاظم ( ع ) بوده است .
به هر ترتيب ، اکثر محققان اين کتاب را ثابت ندانسته و در آن توقف کرده اند و رواياتی را که در اين کتاب به امام رضا ( ع ) يا به عالم ( ع ) اسناد داده شده است ، روايات مرسلی حساب کرده اند که در دلالت خود به مويد و مرحج نيازمندند . از جمله مواردی که نظريه اين محققان را تأييد می کند آن است که اگر واقعا اين کتاب از تأليفات امام رضا ( ع ) می بود ، قطعا مشهور می شد و به حد تواتر می رسيد . زيرا آن حضرت در عصر خود ، امرش ظاهر و عملش معروف و نامش بلند بود .
به طوری که وقتی آن حضرت برای علمای نيشابور حديثی روايت کرد بيست و چهار هزار نفر از نويسندگان ، از اهالی  شهر و اطراف آن را نگاشتند .
7. صحيفة الرضا ( ع ) . در اين باره در مقدمات بحار گفته شده است : صحيفة الرضا با وجود آوازه آن در زمره احاديث مرسل است نه مسند . هر چند که در برخی  از نسخ ديده ام که اسناد آن را به ابو علی طبرسی  نسبت داده اند . اما اين اسناد در نظر من شناخته شده نيست . در مستدرکات الوسايل در اين باره آمده است : صحيفة الرضا ( ع ) که از آن با نام مسند الرضا ، چنان که در مجمع البيان ياد شده است ، و رضويات ، که در کشف الغمة با اين نام آمده است ، ياد می شود از کتابهای معروف و مورد اعتمادی است که کتابی  در خور اعتبار و اعتماد ، قبل از آن و پس از آن نوشته نشده است .
نگارنده : شگفت آور آن که با اين وجود در بخار آمده است که اين کتاب در زمره احاديث مرسل است نه مسند . حال آن که نسخه ای  خطی از اين کتاب نزد من است . شيخ عبد الواسع يمانی زيدی نسخه ای از اين کتاب را از يمن آورد و آن را در دمشق به چاپ رسانيد و به من اجازه داد که روايات اين کتاب را از او ، با ذکر سلسله بندی که در اول اين کتاب آمده است ، نقل کنم . و من آن را در قسمت دوم از الرحيق المختوم آورده ام . اين نسخه با نسخه ای  که در اختيار من است ، در متن اختلاف دارد .
سپس ميرزا حسين نوری در مستدرکات می گويد : صحيفة الرضا ( ع ) در فهرست کتاب وسايل ذکر شده است . جز آن که نسخه های متعددی  با اسناد مختلف از اين کتاب موجود است که متن برخی بر متن برخی ديگر افزودنيهايی  دارد اما صاحب وسايل الشيعه بر نسخه طبرسی روايت او از اين کتاب ، بسنده کرده است . وی در ادامه گفتارش می گويد : فاضل دانشمند ميرزا عبد الله در رياض العلما طرق اين کتاب راذکر کرده است . وی گويد : از جمله طرق اين کتاب ، طرقی بود که در نسخه ای از اين صحيفه در شهر اردبيل ديدم . آغاز سند اين نسخه چنين بود :
قال الشيخ الامم الاجل العالم نور الملة و الدين ضياء الاسلام و الامسلمين
ابو احمد انا ليک العادل مروزی قرأ علينا الشيخ القاضی  الامام الاجل الاعز الامجد
الازهد مفتی الشرق و الغرب بقية السلف استاذ الخلف صفی الملة و الدين ضياء
الاسلام و المسلمين وارث الانبياء و المرسلين ابوبکر محمود بن علی بن محمد
السرخسی فی المسجد الصلاحی بشادياخ نيسابور عمرها الله غداة يوم الخميس
الرابع من ربيع اولال من شهور سنة عشر و ستمائه ( 610) قال اخبرنا الشيخ الامام
الاجل السيد الزاهد ضياء الدين حجة الله علی خلقه ابو محمد الفضل بن محمد بن
ابراهيم الحسينی تغمده الله بغفرانه و اسکنه اعلی  جنانه فی شهور سنة سبع و
اربعين و خمسمائه ( 547) قراءة عليه قال اخبرنا ابو المحاسن احمد بن عبد
الرحمن اللبيدی قال اخبرنا ابو لبيد عبد الرحمن بن احمد بن محمد بن لبيد قال
حدثنا الاستاذ الامام ابوقاسم الحسن بن محمد بن حبيب رضوان الله عليه سنة خمس و
اربعه ( 405) بنيسابور فی داره قال خدثنا ابو بکر محمد بن عبد الله بن احمد بن
عامر الطايی بالبصره قال حدثنی ابی فی سنة ستين و مأتين ( 260) قال حدثنا علی 
بن موسی  الرضا عليهما السلام امام المتقين و قدوة اسباح سيد المرسلين مما اورده
فی مولفه المعنون بصحيفة اهل البيت عليهم السلام سنة اربع و تسعين و مائه
( 194) قال حدثنی ابی موسی بن جعفر عليهما السلام قال الخ ... "